گفتم امروز از چند روز قبل قرار داشتیم بریم بیرون
تازه بن غذای تولد هم داریم که باید بگیریم
اما اول که صبح رفتی سرکار با اینکه تعطیل بود و پنج شنبه است (بازم میگم طوری نیست چون دست خودش نیست و ازش خواستن که بیاد)
بعد حالا هم که میخوای بری مراسم
پس کی برای من هستی؟
نه رو قول چند روز پیشت هستی که قرار بود بریم بیرون
و هم اینکه سرکار رفتی مراسم بری بعد که دیگه کاری نداری خب بیای با من بری بیرون؟!
دوباره خشم درونش زد بیرون
با وحشی گری گفت مردن برای همه هست
(عوضی تا نمیرم خیالش راحت نمیشه هزار بار خودم از خدا خواستما گفتم می بینی که این آرزوی مرگ برام داره من که علاقه ای به زندگی چندوقنه ندارم آرزوی من برآورده نمیکنی ببرم حداقل آرزوی ابی برآورده من من ببر بذار دلش خنک سه🥺)
(اشکالی ندارد دیگه مثل اون موقع ها نیستم که اولین بار وقتی دیدم دعای مرگ همسر خونده بود خیلی دلم شکست آخه تازه عروس بودم دل خوش زندگی بودم الان خودم چندساله دلم کردن میخواد)
وقتی این حرف زد دلم دوباره شکست هزار باره شکست
همش آرزوی بد داره
همش زیر لب داره چرت و پرت میگه
خدایا ما که کاریش نداریم
خدایا می بینی چقدر خانوادم برای این خونه زحمت میکشن کارهایی که هیچ نمیتونه انجام بده باید متخصص بیاریم و کلی پووووول بدیم
چرا ابی لعنتی قدرشناسی نیست
چرا ابی آدم نمیشه
- ۰ نظر
- ۰۱ شهریور ۰۴ ، ۰۳:۲۵
- ۱ نمایش