- ۰۱ شهریور ۰۴ ، ۰۳:۲۸
- ۱ نمایش
گفتم امروز از چند روز قبل قرار داشتیم بریم بیرون
تازه بن غذای تولد هم داریم که باید بگیریم
اما اول که صبح رفتی سرکار با اینکه تعطیل بود و پنج شنبه است (بازم میگم طوری نیست چون دست خودش نیست و ازش خواستن که بیاد)
بعد حالا هم که میخوای بری مراسم
پس کی برای من هستی؟
نه رو قول چند روز پیشت هستی که قرار بود بریم بیرون
و هم اینکه سرکار رفتی مراسم بری بعد که دیگه کاری نداری خب بیای با من بری بیرون؟!
دوباره خشم درونش زد بیرون
با وحشی گری گفت مردن برای همه هست
(عوضی تا نمیرم خیالش راحت نمیشه هزار بار خودم از خدا خواستما گفتم می بینی که این آرزوی مرگ برام داره من که علاقه ای به زندگی چندوقنه ندارم آرزوی من برآورده نمیکنی ببرم حداقل آرزوی ابی برآورده من من ببر بذار دلش خنک سه🥺)
(اشکالی ندارد دیگه مثل اون موقع ها نیستم که اولین بار وقتی دیدم دعای مرگ همسر خونده بود خیلی دلم شکست آخه تازه عروس بودم دل خوش زندگی بودم الان خودم چندساله دلم کردن میخواد)
وقتی این حرف زد دلم دوباره شکست هزار باره شکست
همش آرزوی بد داره
همش زیر لب داره چرت و پرت میگه
خدایا ما که کاریش نداریم
خدایا می بینی چقدر خانوادم برای این خونه زحمت میکشن کارهایی که هیچ نمیتونه انجام بده باید متخصص بیاریم و کلی پووووول بدیم
چرا ابی لعنتی قدرشناسی نیست
چرا ابی آدم نمیشه
گفت پیش خانوادت ادا در میاری😐
گفتم یعنی چی چکار کردم
گفت میگی ها😐 سرش برد بالا (به معنی خندیدن) (نمیدونم چطوری با کلمه حرکتش توصیف کنم)
خب خندیدن من اگه از ته دل باشه اینطوریه که سرم میبرم بالا و میخندم
این چه اداییه؟؟؟؟
این گناهه؟؟
نمیدونم بعد همون گفتن ادا در میاری بود یا یه جای دیگه بحث
گفت قرآن میبری دور میچرخونی
(یعنی این بدی منه!)
خدایا اینکه من برای بدرقه مهمون و کلا کسی که میخواد بره بیرون رو سنت همیشگی از زیر قرآن ردش میکنم و قرآن رو ماشین میگیرم
چیش بده؟
چرا ابی از خدا بی خبر چون هیچی نمیتونه از من بگیره ایراد الکی میگیره؟
خدایا این لعنتی چرا همیشه دهنش بازه؟
هرکاری میکنم یه زری میزنه
خدایا چکار کنم ؟
تا حالا یکبار هم برای کسی عصبانی نشده
داد نزده
ولی با یه حرف کوچک با من
انگار ارث باباش بالا کشیدم
دیدی چنان جوش میاره وحححشی میشه
داااااغ میکنه
تمام خشم هاااااش میریزه بیرون
فکر کن مراسم عصر داییش زنگ نمیزنه کجایی
اما مراسم شب که میخوان شام بدن
باید بندازن و بچینن و پخش کنم
زنگ زده کجاییی چرا نمیای
گفت اینجا نیستم اصفهانم
نمیدونم داییش چی گفت (معلوم بود داره میگه الکی میگی یا داره میگه چه وقت رفتن بوده. یه همچین چیزایی گفت)
فا یه جور
ال یه جور
ماهه استرس و لرزش
باه یه جور
خودم که..
مثلا داشتیم میرفتیم خرید ال نیومد اما شااااااد بود
برگشتیم یه جوری بود🤔
خب چرا آخه
بخدا حوصله ی این بیحوصلگی ها رو ندارم